۱۳۸۹ آذر ۱۷, چهارشنبه

ماجراهای دو پری





 چند روزی بود که پریسا سرمای شدیدی خورده بود گفتم اگه تا ۲ شنبه خوب نشدی نرو مدرسه به مون خونه که هم استراحت کنی‌ و هم بهتر بشی صبح ۲ شنبه دیدم نه هنوز جیگر مامان خوب نشده خلاصه بعد از صبحانه گفتم پریسا تو با پرینا کمی‌ بازی کن تا من هم برات سوپ درست کنم طفلکی گفت باشه مامان اونها رفتند دنبال بازی و من هم سراغ پختن سوپ که دیدم پرینا هم کلی‌ ذوق زده شد که پریسا خونه است و می‌خواد باهاش بازی کنه اولش هی‌ میرفت و میومد پریسا را بوس میکرد و با زبون خودش چیزهایی میگفت که قابل ترجمه نبود کلماتی‌ از این قبیل بیدی بیدی بیدی اشیکا هبس خلاصه بعد از گذشت یه ۱۵ دقیقه یی دیدم پرینا داره هی‌ جیغ میزنه من را صدا میکنه رفتم ببینم چی‌ شده دیدم پریسا ناراحت نشسته روی مبل و دستشو زده زیر چونشو داره به پرینا نگاه میکنه گفتم چی‌ شده چرا پرینا داد میزنه پریسا هم طفلی گفت پرینا خیلی‌ بد اخلاقه داشتم باهاش با سگش بازی می‌کردم می‌گفتم بیا پرینا سگمون را بگردونیم (البته از نوع اسباب بازیش) کلی‌ باهاش بازی کردم‌ها حالا که نشستم داد میزنه سگشو نشون میده بمن میگه نشین پاشو سگمو بگردون منم خسته شدم چقدر سگشو بگردونم خلاصه من داشتم فقط تا یکربع می‌خندیدم از دست زورگویی پرینا زمونه بر عکس شده عوض این که بزرگترها زور بگن کوچکتر‌ها زور میگن جلا آلخالق زمونه واقعا عوض شده خلاصه که پریسا طفلی نتونست یه استراحته درست و حسابی‌ از دست پرینا بکنه!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر