۱۳۸۹ آذر ۱۷, چهارشنبه

بفرمائید چائی!








پشت پنجره ایستاده بودم و داشتم بیرون را نگاه می‌کردم وای حتی از پشت پنجره هم سردم میشد تاحالا اینقدر سرما ندیده بودم یادمه اون وقت‌ها وقتی‌ ایران بودم با این که هوا گاهی خیلی‌ سرد میشد ولی‌ من همیشه با یک تی‌شرت و دامن تو خونه  می‌گشتم مادر بزرگم که خدا رحمتش کنه با لهجهٔ شیرینش میگفت بوم وخی یه چیزی بپوش میچای‌ها ولی‌ حالا این جا کلی‌ لباس میپوشم و کلی‌ به شوفاژ میچسبم و پتو دور خودم میپیچم باز هم نوک بینیم و دستهام و پاهام سرده حتا الان که دارم تند تند تایپ می‌کنم ولی‌ خودمونیم‌ها این سرما هم هم آدمو تنبل میکنه هم خونه نشین گفتم حالا که در حال قندیل بستن هستم پاشم برم یه چائی خوش آب و رنگ دم کنم بیام بشینم گپی‌ با شما بزنم که هیچی‌ مثل یه چائی داغ ایرونی تو هوای سرد زمستونی نمیچسبه قهوه و نسکافه و اسپرسو و لات ماچیاتو شکلات داغ برن کنار که چائی اومد.
بفرمائید شما هم یه استکان چای داغ تازه دم ها!!!!!!!!!!!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر